نوع طرح:تصاویر
نام طرح:گالری هنری 2
منبع:kocholo.com
تصاویر زیبا و عاشقانه و موضوع دار



دو تا آدم برفی دو طرف رودخونه عاشق هم میشن
از آتیش عشق همدیگه آب میشن تا بلکه وسط رودخونه به هم برسن...
--
تو مرا می فهمی... من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است.
تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من خواهی ماند.
--
خوشبختی به کسانی روی می آورد که برای خوشبخت کردن دیگران می کوشند
--
نقاشی تو را می کشم ولی به جای رنگ قرمز به قلب فلزی ات ضد زنگ می زنم ! تا از آسیب اشکهایم در امان باشد!!!
--
هوس بازان کسی را که زیبا میبینند دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می ببنند
--
دنیا مث بازی گل یا پوچ میمونه .......**.......با تو گل بی تو پوچ
--
هرگز وقتت رو برای کسی که حاضر نیست وقتشو برای تو بگذرونه ، نگذار !
--
ماشین زندگیتو جلوی خونه ی هر عشقی پاک نکن ، ممکنه چرخهای قلبتو پنچر کنن!
در قمار زندگی عاقبت ما باختیم
بس که تک خال محبت بر رفیق انداختیم
--
اس ام اس عاشقانه ، پیامک عاشقانه ، جملات زیبا
مشکلات خود را با مداد بنویس و پاک کن را در اختیار خدا بگذار
--
ضربات کوچک درختان عظیم را از پا در می آورد !
--
می خواهم بدون اسارت دوستت بدارم،
با آزادی کنارت باشم،
بدون اصرار تو را بخواهم،
با احساس گناه ترکت نکنم، با سرزنش از تو انتقاد نکنم و با تحقیر به تو کمک نکنم،
و اگر تو نیز با من چنین باشی، یکدیگر را غنی خواهیم
--
این جمله همیشه یادت باشه : زندگی گل سرخئ است که گلبرگهایش خیالی وخارهایش واقعی است
--
یکی بود یکی نبود یه روز زمین عاشق خورشید شد و گفت دورت بگردم ! بعدش تا ابد موند تو رودربایستی .
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
تو می خواستی بشی " سنگ صبورم " ..تو شدی "سنگ" و من هنوز "صبورم
آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…
روی دیوار
روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو
چشــــم می کشم و دهانی که بخندد
به این همه تنهایی و انتـــظار ...
این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ
و تکه ذغالی که خطــــ می کشد
نیامدنتـــــــــ را ...
حـالا کـه میـخـواهـی بـروی
لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار
دلـم را فـرستــاده امـ دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . !
.
.
.
نـمـی دانـمــ از کجــا نـخــودسیـــاه گیـر آورد!
پشتـِـ سـرتـــ افتـــاد بـه روی سنـگــ فـرشــ هـای پیـــاده رو . . .
این روزها
اگر خون هم گریه کنی
عمق همدردی دیگران با تو
یک کلمه است :
" آخـــــــی "
رفتنـــ بهــانه نمیـــ خواهــد ؛
بهـانهــ های مانـدنـــ که تمـامـــ شــود
کــافـیستــ ــ ـ
سَـرَم و میـچسـبونـم بـهتـ
بـآ همـه ی وجـودم بـو میکــشـمـ ـت..
ریـه هـآم پـر میـشـه از تـو!
قند لبانت؛
نمک گیرم کرد!
نمیدانم فشارم بالاست یا قندم!
تو می خواستی بشی " سنگ صبورم " ...
تو شدی "سنگ" و من هنوز "صبورم
عکســـــت را نگــــاه میکنــــم آخ کــــه ایــــن عکـــس پیـــر نمیشـــود
امــــــا ، پیـــــــرم میکنــــد
باران که می زنـد، هـمه چیز تازه می شود حتّی داغِ نبودن ِتـــــــــو . . .
از روزیکه نامت ملکه ی ذهنمـــ شد،
احساســ می کنمــ جمجمه امـــ
با شکوه ترینـــ امپراتوری دنیاستـــ…
اومدی شبیه بارون دله من خسته خاکهواسه اون نم نمه چشمات ، نمیدونی چه هلاکهنمی دونی ، نمیدونی واسه من چقدر عزیزیشایدم می دونی اما منو باز به هم میریزینمی دونم چی رازیه که تو چشمات خونه کردههر چی هست اونقدر قشنگه که منو دیوونه کردهقطار می رود….تو می روی….. تمام ایستگاه می رود…………
و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!مثل کشیدن کبریت در باد
دیدنت دشوار است
من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
می کشم
آخرین دانه ی کبریتم را در باد
هر چه بــــــادا بــــــــــاد!

گاهی فقط،
داغ بزرگی است
که تا ابد بر دلت می ماند
از عشق گفتم ، گفتی می دونم
از غم گفتم، گفتی می دونم
از دلتنگی میگم که نمیدونی
حلالم کن اگر دوری اگر دورم
اگر با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم
نگو عادت کنم بی تو که می دونی نمی تونم
که میدونی نفس هامو به دیدار تو مدیونم
گریه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد
ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد
در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی
از هزاران گل، گلی همچون وفا پیدا نشد
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت ؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد ؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد ؟
بهر دیدار محبت تا به کی این انتظار ؟
خسته از زندگی با غصه های بی شمار ...
تا به کی...؟؟؟
تو نبودی دل به دل راهی نداشت
ازخیال عشق آگاهی نداشت
تو نباشی تا قیامت بی کسم
در تمام زندگی دلواپسم
شب شرابی خوردم و مستی مرا در بر گرفت
دوریت آمد به یادم هستی ام آتش گرفت
.
.
.
.
.
آنقدر کشیدم زه جهان که سیر شدم
صورتم گرچه جوان است
ولی پیر شدم

آمدم بار دیگر تا جان به قربانت کنم
این تن نا قابلم را وقف چشمانت کنم
تا نگویی بی وفاست , یاد از ما نکرد
یاد از یاد ها کنم تا سخت حیرانت کنم
تو رفیق لحظه هایم , ازکنارم دور مرو
تا که قلبم را فدای لطف و احسانت کنم

بر مزارم گریه کن اشکت مرا جان میدهد
بوسه هایت بوی عشق بوی باران میدهد
دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا
دست هایت درد هایم را تسلا میکند
سرخی چشـــم کبوتر اشـــک چشمان من است
هر کــــجا عاشـــــق بدیدی از رفیقان من است
گـــر خودت عاشق شدی از آتش دوزخ مـــترس
من خودم عاشق شدم دوزخ گلســـــــتان من است

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی...
یادمان با شد از امروز خطایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پرواز شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت میکاشت گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای که به سر سبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند،
بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق بودم،
نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم که مرا ازپس دیوانگیم میفهمید
لطفا نظر فراموش نشه!
TmDFive