تاریخ ساخت:2018
نویسنده:
تعداد صفحات: 330
ژانر: درام عاشقانه
بیحوصلگی از سر جام بلند شدم و دنبال زیبا راه افتادم طرف حیاط... از صبح دارم این خونه رو میسابم تا تمیز بشه تا موقعی که مامان اینا میان بفهمه چه دختر دسته گلی و خانومی دارد! زیبا تو حیاط بود یه منقل کوچیک ذغال دستش بود و روش اسپند میریخت، همون جا جلو در هال رو پله نشستم سرمو تکیه دادم به در با مسخرگی گفتم:
- زیبا الان داری واسه کی اسپند دود میکنی؟؟
زیبا منقل رو برداشت اومد نزدیکم دو دور بالا سرم چرخوند بعدم بالا سر خودش چرخوند گفت:
- دارم واسه خودمون دود میکنم که یه وقت چشممون نزنن.
خندیدم گفتم:
- واسه خودمون شد یه چیزی ولی اگه واسه مامان من این بند و بساط رو راه انداختی باید بهت بگم زودتری جمعش کن تا مامانم نیومده، چون دود واسش خوب نیست...
از سر جام بلند شدم رو به زیبا که داشت با قیافه وا رفته به منقل تو دستش نگاه میکرد گفتم:
- مامان من کار به پسرش نداره پس این همه زحمت نکش... و پا به فرار گذاشتم...
زیبا با شنیدن این حرفم سریع از سر جاش بلند شد اومد به طرفم دستش رو تو هوا تکون داد و گفت:
- خیر ندیده با زبون بیزبونی میگی دارم میخوام مخ مامانت رو بزنم که بیاد منو واسه آتا بگیره؟
بلند خندیدم و دویدم تو پذیرای زیبا هم دنبالم میکرد جیغ میزد میگفت:
- وایسا...
- مگه غیر از اینه آتا خودش پا نمیده بهت حالا داری دست به دامن مامانم میشی؟
پشت مبل پناه گرفتم زیبا هم طرف دیگش وایساده بود عصبی دستش رو تو هوا تکون داد و گفت:
- دختر چرا چرت میگی من کی اومدم طرف داداش تو؟....