تاریخ ساخت:2017

نویسنده: فتانه سید جوادی

تعداد صفحات: 323

ژانر: تاریخی - اجتماعی







در باره این رمان:

- بهار بود سودابه جان، بهار. ‌ای لعنت بر این بهار که من هنوز عاشقش هستم. اوایل سلطنت رضا شاه بود. همین قدر می‌دانم که چند سالی از تاجگذاری او می‌گذشت. چند سال، چهار سال؟ پنج سال؟ سه سال؟ نمی‌دانم. از من نپرس کی قاجار رفت و کی رضا شاه آمد. سر و صدا و تق و توق بود. حرف از رفتن قاجار بود. حرف از سردار سپه بود. حرف از تاجگذاری رضا خان بود. ولی من نمی‌دانم. انگار در این دنیا نبودم. در دنیایی دیگر بودم. آن‌چه دلم می‌خواست همان در یادم مانده.

عمه جان ساکت شد. چانه را روی عصا نهاد و به باغ یخ زده خیره شد.

- انگار همین دیروز بود... آخ سودابه جان که عمر چه قدر زود می‌گذرد... . و به خدا که خداوند چه عمر کوتاهی به ما داده و تازه بیشتر این دوران کوتاه حیات هم یا به بچگی می‌گذرد یا به پیری. دوران لذت چه قدر کوتاه است. قدیمی‌ها چه درست گفته‌اند: «مانند عمر گل.» تو هم تا مثل من پیر نشوی معنای این حرف را نمی‌فهمی. نمی‌فهمی عمر برف است و آفتاب تموز، یعنی چه؟ الهی که پیر بشوی دختر جان... .

عمه جان ساکت شد و به باغ خیره گشت. یادش رفته بود؟ یا دوباره خوابیده بود؟

- عمه جان!

سکوت.

- عمه جان!

عمه گریه می‌کرد.

ـ نمی دانم. از قاجار هیچ نمی‌دانم. از رضا خان هیچ نمی‌دانم. از دنیا غافل بودم سودابه جان. چون عاشق بودم. هر که و خواهد بیا و هر که خواهد گو برو. جهان می‌خواهد زیر و رو شود. چه اهمیتی دارد؟ فقط او بماند. مگر نه؟

عمه جان با چشمان اشک آلود در چشمان سودابه نگریست و لبخند عاشقانه غمناکی زد. مانند لبخند یک دختر جوان. چشمان
سودابه هم غرق اشک بود...


 
دانلود این رمان به صورت pdf