داستان های کوتاه ترسناک
هیجان را با ترس تجربه کنید.



موضوع مطلب:داستاه های کوتاه

ژانر:ترسناک واقعی

منبع:arvah.org



توجه:این داستان ها برای سنین پایین و خیلی بالا توسیه نمیشوند.ما هیچ مسئولیتی در قبال شما نداریم.لطفا به سلامتی خود فکر کنید.به هیچ وجه هیچ گاه و هیچ جای دیگر داستان ترسناک را تنهایی و شب هنگام مطالعه نفرمایید.



 

یک داستان ترسناک و واقعی

«اریک» ده سال در شیفت شب آلکاتراز کار کرد. از نظر او بدترین قسمت کار، رفتن به اتاق اعدام با صندلی الکتریکی بود. یک شب او روی صندلی شوک نشست و عکس یادگاری گرفت تا به دوستانش نشان دهد. وقتی فیلم را ظاهر کرد در عکس تصویر صورتی را دید که از پشت صندلی خیره به او نگاه می‌کند. او هنوز هم نمی‌داند آن صورت چه بود. اریک می‌گوید گاهی اوقات واقعا احساس وحشت می‌کردم. نگهبان‌های دیگر داستان‌هایی درباره اتفاقات آن جا تعریف می‌کردند ولی من سعی می‌کردم توجهی به حرف آنها نکنم اما گاهی اوقات احساس ترس اجتناب‌ناپذیر بود.

«مری مک کلر» دوازده سال است که در این جزیره کار می‌کند. او از انزوای آن جا لذت می‌برد و می‌گوید «این‌جا یک محل فانتزی استاندارد برای من است.» با این حال او هم اتفاقات عجیبی را تجربه کرده است. وی می‌گوید«بارها برایم اتفاق افتاده که احساس می‌کردم کسی مرا نیشگون می‌گیرد. من توضیحی برای آنها ندارم به همین خاطر هیچ‌وقت در موردشان با کسی حرف نزدم.»

«جان بنر» در دهه پنجاه، چهار سال از عمر خود را در این زندان گذراند این سارق بانک که هم اکنون در آریزونا زندگی می‌کند درباره زوزه‌های باد می‌گوید «شب‌ها وقتی با چشمان باز دراز می‌کشیدم به زوزه باد گوش می‌دادم. زوزه‌ای وحشت‌انگیز بود و انسان احساس می‌کرد ارواح هم با باد هم‌نفس شده‌اند. سعی می‌کردم عقلم را از دست ندهم هنوز هم هر وقت به آلکاتراز فکر می‌کنم به یاد بی‌رحمی‌هایش می‌افتم.» هر روز هزاران توریست از جاهای مختلف به آلکاتراز می‌آیند و از سلول‌های مختلف آن که هر یک نام زندانی خود را بر سر در خود دارند دیدن می‌کنند. وقتی خورشید غروب می‌کند دیگر کسی از آلکاتراز نمی‌رود بلکه همه از آن فرار می‌کنند. جانسون، نگهبان شب، نیز پس از گذراندن شبی در میان زوزه‌های ارواح کشته‌شدگان آلکاتراز، صبح روز بعد می‌گریزد تا چند ساعتی احساس امنیت نماید

 

 

 

 

داستان واقعی از یک دختر

 

طبق گزارش دریافتی از اسیای دوردر یکی از پارکهای کوچک در کشور تایلند دخترک عجیبی چند وقتی مردم ان منطقه را سر در گم کرده است. در اکثر عکسهایی که در این پارک گرفته میشود این دختر وجود دارد در صورتی که این دختر را تابه حال کسی از نزدیک ندیده است این موضوع برای همه عادی شده بود تا این که خبرنگاری طی تحقیق از مردم فهمید این دختر حدود چند سال پیش فوت شده است.

 

مردم وحشت کرده و از پارک دوری کردند.مسئولین پارک از روزنامه مذکور شکایت کرده و آن ها ناچار به عذرخواهی شدند و مردم دوباره به پارک روان شدند که دوباره عکاسی عکس این دختر در را در عکسی ثبت کرد.

عکاس بیچاره را جریمه و به زندان انداختند ولی او قسم می خورد عکس واقعی است.

دوباره مدتی گذشت و بعد از مدتی دوربین کنترل ترافیک عکس این دختر را در بین مردم ثبت کرد.

مامور مذکور از کار بی کار و جریمه شد.

 

از آن پس کسی آن دختر را ندید و اگر هم دید به روی خودش نیاورد.

 

مدرسه ی ارواح

 

تعداد زیادی از دانش آموزان یک مدرسه هندی که مدرسه شان در حیاط یک گورستان واقع شده از کابوس های شبانه رنج می برند، در نتیجه از مسوولان مدرسه خواستند محل مدرسه را تغییر دهند. 

 

رقیب انصاری 6 ساله می گوید؛ «من از وقتی که مرده ها را به خواب می بینم که تهدیدم می کنند به موقع به مدرسه بیایم، دیگر به مدرسه نمی روم.» 

 

در این هفته صدها کودک دبستانی به همراه والدین شان به نشانه اعتراض در مقابل دفتر مدیریت مدارس منطقه جمع شدند و خواستار آن شدند که محل مدرسه تغییر کند. 

 

حدود 200 کودک در این مدرسه به صورت شیفتی درس می خوانند. این مدرسه به دلیل عدم در اختیار داشتن زمین کافی برای راه اندازی مدرسه و همکاری نکردن مقامات در روستای کوهاری در این محل واقع شد. 

 

برخی از این والدین گفته اند خواب و سلامت فرزندان شان به دلیل کابوس هایی که در مورد ارواح می بینند مختل شده است. 

 

یکی از والدین می گوید؛ «آنها تمام روز با هم درس می خوانند، بازی می کنند و ناهارشان را در حالی می خورند که روی سطح سیمانی قبرها نشسته اند. اما حالا ارواح می خواهند فرزندان ما را تسخیر کنند و این امر باعث بیماری کودکان شده است. 

 

ما راهی جز فرستادن فرزندان مان به این مدرسه نداریم زیرا نزدیک ترین مدرسه جز این دست کم 4 ساعت تا روستا فاصله دارد.» 

 

در این قبرستان بیش از 100 مقبره وجود دارد که تعدادی از آنها نیز تازه هستند و ظرف چند ماه گذشته کنده و پر شده اند. 

 

مقامات استان پرجمعیت بیهار گفته اند درصددند محلی تازه برای مدرسه بیایند. 

 

یکی از اعضای شورای اداره روستا در این مورد گفت؛ «شاید درگذشتگان نیز از شلوغی حیاط گورستان ناراضی باشند و دیگر هنگام آن رسیده که فکری برای این موضوع بکنیم.

 

روح هلندی

 

بی‌‌شک داستان (روح هلندی) معروف‌ترین داستان در میان تمام کشتی‌های شبح‌زده می‌باشد. هر چند که بیشتر این داستان‌ با افسانه عجین گشته است ولی اصل آن بر پایه حقیقت می‌باشد. در سال 1680 یک کشتی به فرماندهی ناخدا (هندریک و اندردکن) سفر خود را از آمستردام به (باتاویا) بندری در هندشرقی آغاز کرد. بنا براین افسانه، وقتی کشتی (واندردکن) در حال گذشتن از (دماغه امیدنیک) بود گرفتار طوفانی سهمگین شد. واندردکن توجهی به خطرات این طوفان که از نظر ملاحان هشداری از جانب خداوند بود، نکرد. کشتی در نبرد با طوفان و گردباد از هم پاشید و غرق شد و همه خدمه آن طعمه دریا شدند. می‌گویند واندردکن توسط خداوند تنبیه شد. تنبیه او این بود که روحش تا ابدیت در نزدیکی دماغه در کشتی خود سرگردان باشد. چیزی که این افسانه را ماندگار کرده این است که تاکنون بارها حتی در قرن بیستم افراد مختلفی ادعا کرده‌اند (روح هلندی) را دیده‌اند. یکی از نخستین شاهدان این ادعا کاپیتان و خدمه یک کشتی انگلیسی در سال 1835 بودند. آنها اعلام کردند که در طوفانی وحشتناک کشتی روح مانندی را دیده‌اند که به کشتی آنها نزدیک شده است. آن کشتی آنقدر نزدیک شد که خدمه انگلیسی از تصادف قریب‌الوقوع دو کشتی به هراس افتادند ولی ناگهان کشتی ارواح ناپدید گشت.

(روح هلندی) بار دیگر در سال 1881 توسط دو نفر از ملوانان کشتی (باچانته) دیده شد و روز بعد از آن یکی از آن دو نفر از بالای بادبان کشتی به پایین افتاد و از دنیا رفت. در ماه مارس سال 1939 هم این کشتی ارواح در ساحل آفریقای جنوبی دیده شد و تعداد زیادی از مردم که در ساحل مشغول استراحت و تفریح بودند قسم خوردند که با چشمان خود آن را دیده‌اند و جزئیات کشتی هلندی را توصیف نمودند. درآن روز، روزنامه چاپ آفریقای جنوبی در گزارش خود نوشت: (آن کشتی با سرعتی وهم‌آلوده مستقیم به سوی ساحل پیش می‌آمد. همه به تکاپو افتاده بودند و می‌پرسیدند که آن چیست و از کجا آمده است؟ ولی درست وقتی که هیجان به اوج خود رسید، کشتی اسرارآمیز همان‌طور که ناگهان آمده بود، ناگهان ناپدید شد. آخرین باری که این کشتی دیده شد در سال 1942 و در ساحل کیپ‌تاون بود. در آن روز چهار نفر روح هلندی را دیدند که به ناگاه محو شد.

ارواح دریاچه گریت لیکس

 

_ گویی دریاچه (گریت لیکس) در آمریکا هیچگاه بدون حضور ارواح خود معنا ندارد. در ماه سپتامبر سال 1678 کشتی (گریفن) اسکله (گرین‌ بی)‌ در میشیگان را ترک کرد و مدتی بعد ناپدید شد ولی تا سالها بعد ملوانان مختلفی ادعا می‌کردند که (گریفن) را شناور بر روی دریاچه دیده‌اند.

_ (ادموند فیتز جرالد) کشتی معروفی بود که به‌دنبال کشف معادن تازه در دریاچه گریت لیکس به این سو و آن سو می‌رفت. ولی این کشتی بزرگ در روز نوزدهم نوامبر سال 1975 غرق شد و تمام 26 خدمه آن جان خود را از دست دادند. ده سال بعد کارکنان یک کشتی تجاری اعلام کردند که (ادموند فیتز جرالد) را در میان آبها دیده‌اند که به جلو می‌تازد.

_ در سال 1988 یک غواص آمریکایی در اعماق دریاچه (سوپریور) گریت لیکس شنا می‌کرد که به بقایای کشتی بخار (امپراطور) رسید. او به داخل بازمانده‌های کشتی شنا کرد تا قسمت‌های مختلف آن را تماشا کند. این غواص قسم می‌خورد که در خوابگاه کشتی، یکی از خدمه‌ را دیده است که بر روی تختی شکسته خوابیده بود. در همان هنگام روح برگشت و به غواص نگاه کرد.

 

 

چهره‌هایی بر آب

 

در ماه دسامبر سال ( 1924جیمز کورتنی) و (مایکل میهان) دو تن از خدمه‌های کشتی (اس. واتر تاون) در همان حالی که کشتی به سوی کانال پاناما درحرکت بود داشتند تانکر نفتکش را تمیز می‌کردند ولی متاسفانه در اثر استنشاق گاز درون تانکر جان خود را از دست دادند. در آن زمان رسم بود جسد ملوانانی که در حال سفر از دنیا می‌رفتند را درون دریا می‌انداختند جسد این دو ملوان نیز به دریا انداخته شد ولی این آخرین باری نبود که ملوانان جیمز و مایکل بد اقبال را می‌دیدند. روز بعد و همینطور چند روز پس از آن چهره روح مانند آن دو بر روی آبهای اطراف کشتی دیده می‌شد. شاید اگر کاپیتان کشتی عکس این چهر‌های درون آب را نمی‌گرفت و به همراه خود نمی‌‌آورد هیچکس این داستان را باور نمی‌کرد.

رودخانه مرگ

 

این که یک کشتی در اقیانوس‌های وسیع، ژرف و مه‌آلود گم شود عجیب به نظر نمی‌رسد و قابل پذیرش است ولی چطور ممکن است یک کشتی در یک رودخانه ناپدید شود و دیگر هیچ اثری از آن بر جای نماند؟ در ژوئن سال 1872 کشتی بخار (آیرون ماونتین) با بار پنبه و بشکه‌های ماسه‌ آهک از بندر (ویکس برگ) در رودخانه (می‌سی‌سی‌پی) به راه افتاد و رو به شمال رودخانه به مقصد بندر (پتیزبورو) حرکت کرد. تعدادی الوار نیز از پشت کشتی با طناب کشیده می‌شد. اواخر آن روز کشتی بخار دیگری به نام (ایروکیس چیف) الوارها را سرگردان بر روی رودخانه یافت. طناب آنها بریده شده بود. خدمه (ایروکیس چیف) الوارها را از آب گرفتند و صبر کردند تا کشتی (آیرون ماونتین) برسد و دوباره آنها را به خود ببندد. ولی آن کشتی هرگز نیامد. پس از آن دیگر هیچکس آیرون ماونتین و خدمه آن را ندید. هیچ اثری از آن کشتی بزرگ رودخانه می‌سی‌سی‌پی کشف و حتی تکه‌ای از بدنه آن هم یافت نشد.

کوئین مری

 

یکی از شناخته شده‌‌ترین و مشهورترین‌ کشتی‌های اقیانوس‌پیمای دنیا (کوئین مری) می‌باشد که هم‌اکنون تبدیل به هتلی جذاب برای توریست‌ها شده است. می‌گویند این کشتی میزبان چندین روح می‌باشد. یکی از این اشباح، روح (جان پدر) مکانیک هفده ساله است که در سال 1966 در نزدیکی موتورخانه کشتی در هنگام کار روزانه لای در (آب‌بند( (دری که با چرخ‌های مخصوص بسته می‌شد و آنقدر محکم بود که آب هم از لای درز آن به ‌داخل نفوذ نمی‌کرد) قرار گرفت و از دنیا رفت. سالهاست که هرازگاهی از اطراف در صدای تق‌تقی به گوش می‌رسد. یک راهنمای تور می‌گوید: یک بار شبحی سیاه‌پوش را کنار در آب‌بند دیده است.

او صورت شبح را به وضوح دیده و وقتی آن را با عکس (جان‌پدر) مقایسه کرد دریافت که او خود (جان‌پدر) بوده است. روح یک زن اسرارآمیز سپید‌پوش نیز گاه‌به‌گاه روی عرشه کشتی دیده می‌شود ولی او همیشه وقتی به پشت دکل می‌پیچد، ناپدید می‌شود. روح بعدی مردی با لباسی آبی و خاکستری است. او را بارها در راهروی موتورخانه دیده‌اند. در کنار استخر کشتی هم صداها و خنده‌های عجیبی به گوش می‌رسد. تاکنون چندین بار شبح پسربچه کوچکی نیز در اطراف استخر دیده شده است.

 

بازگشت دریا سالار

 

روز 22 ژوئن سال 1899 دقیقا راس ساعت 3:39 بعدازظهر، ناو سلطنتی ویکتوریا با کشتی دیگری تصادف کرد و غرق شد. بیشتر خدمه مردند و فرمانده ناو دریاسالار (سرجورج تریون) نیز در میان مردگان بود.

تحقیقات و گزارشات بعدی نشان می‌داد که این حادثه به‌خاطر فرمان اشتباه سرجورج صورت گرفت. بازماندگان آن کشتی می‌گویند: وقتی ناو در حال غرق شدن بود صدای فریادهای او را می‌شنیدند که می‌گفت: (همه‌اش تقصیر من بود.) درست در زمان غرق شدن کشتی، همسر سرجورج در خانه خود در لندن جشن برپا کرده بود. چند تن از مهمانان او قسم می‌خورند که کمی پس از ساعت 3:30 بعد‌ازظهر سرجورج را دیدند که در اتاق کار خود قدم می‌زد.

روح گریت ایسترن

 

کشتی (گریت ایسترن)، تایتانیک زمان خود بود. این کشتی صدهزار تنی در سال 1857ساخته شد و شش برابر کشتی‌هایی بود که تا آن زمان روی دریاها شناور می‌شدند. ولی مقدر شده بود که (گریت استرن) هم درست مثل تایتانیک با مشکل مواجه شود. آن کشتی آنقدر سنگین بود که وقتی سازندگانش سعی کردند آن را به آب بیندازند کشتی در آب فرو رفت و مکانیزم آن از کار افتاد. تا یک سال در بندر مانده بود و از آن استفاده نمی‌شد زیرا سازندگان آن دیگر پولی برای تعمیرات نداشتند. بالاخره یک شرکت بزرگ کشتیرانی، گریت ایسترن را خرید و ساخت آن را تمام کرد و آن را به آب انداخت اما در اولین سفر مخزن بخار عظیم‌الجثه کشتی منفجر شد و یک نفر جان خود را از دست داد و چندین تن به شدت با آب داغ سوختند.

یک ماه بعد از این سانحه (ایسامبارد برونل) سازنده این کشتی دچار سکته شد و از دنیا رفت. این کشتی منحوس که هیچوقت مسافر زیادی نداشت در چهارمین سفر دریایی گرفتار طوفان شد و به شدت خسارت دید به‌طوری که باید مجددا تعمیر می‌شد. در سال 1862 در سفری که در آن تعداد مسافرانش به هزار و پانصد نفر رسیده بود و این برای گریت‌ ایسترن یک رکورد به حساب می‌آمد، بدنه کشتی از قسمت زیرین شکافت و اگر بدنه آن دوجداره نبود کشتی مسلما غرق می‌شد. دیگر همه آن کشتی را نحس و بدشگون می‌دانستند. خدمه ‌بارها می‌شنیدند که صدای چکش از قسمت‌های زیرین به گوش می‌رسد، صدایی که منشا آن دقیقا معلوم نبود. ملوانان می‌گفتند این صدا آنقدر بلند است که در طوفان‌های شدید هم به گوش می‌رسد و اغلب آنها را از خواب عمیق هم بیدار می‌کند.

این کشتی هیچوقت در کار خود موفق نبود و نتوانست سودی روانه جیب صاحبان خود نماید و خیلی زود کشتی‌های جدیدتر و مدرن‌تر جای آن را گرفتند. تا دوازده سال بعد کشتی (گریت ایسترن) در گوشه‌ای از بندر افتاده بود و زنگ می‌زد تا این‌که یک کارخانه ذوب فلزات آن را خرید. وقتی کارگران کارخانه قطعات کشتی غول‌آسا را از هم جدا کردند، در برابر حیرت‌همگان منشا آن صداهای عجیب و مرموز کوبیدن چکش و شاید بتوان گفت آن چکش‌زدن‌های شبح‌گونه کشف شد.

در میان دوجدار فلزی بدنه کشتی، اسکلت یک کارگر کشتی‌ساز که در زمان ساخت کشتی (گریت‌ ایسترن) به طرز مشکوکی ناپدید شده بود، پیدا شد.

کشتی بدون خدمه

داستان (مری سلست) خود به تنهایی می‌تواند مطلب دو صفحه‌ای (دیگران) را پرکند زیرا یکی از معروف‌ترین و مرموزترین داستان‌های ارواحی است که هنوز اسرار آن کشف نشده و مبهم مانده است. روز سوم دسامبر سال 1872 خدمه کشتی (دی‌گراتیا) که از نیویورک به سمت (گیبرالتار) در حرکت بودند کشتی مری سلست را یافتند که بدون هیچ سرنشینی در 600 مایلی غرب پرتغال در حرکت بود. این کشتی در موقعیتی کاملا ایده‌آل و خوب به سر می‌برد. بادبانها برافراشته بودند و محموله که هزار و هفتصد بشکه الکل صنعتی بود همه دست نخورده سر جای خودشان قرار داشتند اما اثری از کاپیتان (بنجامین بریگز) ناخدای کشتی همسرش، تنها دخترش و هفت خدمه آن دیده نمی‌شد. بعضی‌ها می‌گویند قایق نجات گم شده بود و اثری از آن، به چشم نمی‌خورد ولی برخی دیگر می‌گویند آن قایق سرجای همیشگی خود روی عرشه قرار داشت. تنها چیز‌هایی از وسایل کشتی که سرجای خود نبود دستگاه زمان‌سنج، دستگاه مسافت سنج‌ و بارنامه کشتی بودند. هیچ نشانه‌ای از کشمکش، درگیری، طوفان یا هر اتفاق ناخوشایند دیگری در کشتی به چشم نمی‌خورد. آخرین چیزی که در دفتر سفرنامه کشتی نوشته شده بود، تاریخ 24 نوامبر بود و هیچ‌ نشانه‌ای از بروز حادثه یا خطر نداشت اگر ساکنان کشتی درست پس از آن تاریخ آن را ترک کرده بودند به آن معناست که مری سلست مدت یک هفته و نیم بدون سرنشین و خدمه به راه خود ادامه داده است ولی این غیرممکن به نظر می‌رسد. خدمه کشتی (دی‌گراتیا) می‌گویند: نوع حرکت کشتی و وضعیت بادبان‌ها کاملا طبیعی و تنظیم شده بود و ممکن نیست بدون حضور خدمه، کشتی این‌طور دقیق به راه خود ادامه بدهد. ظاهرا کسی یا چیزی چندین روز کشتی را کنترل کرده است. سرنوشت سرنشینان مری‌ سلست هنوز هم اسرارآمیز و مبهم می‌باشد.

کشتی نفرین شده

بعضی کشتی‌ها بدشانس هستند و ملوانان آنها را (نفرین شده) می‌دانند. کشتی (آمازون) در سال 1861 در جزیره (اسپنسر) در (نو‌اسکاتیا) نامگذاری و افتتاح شد و درست 48 ساعت پس از آغاز فعالیت، کاپیتان آن به طور ناگهانی از دنیا رفت. (آمازون) در اولین سفر خود به یک سد ماهیگیری(حصار) برخورد کرد و بدنه آن شکاف برداشت. وقتی کارگران در حال تعمیر بدنه بودند، کشتی طعمه حریق شد و بخشی از عرشه آن سوخت.

مدتی بعد از شروع سومین سفر دریایی در اقیانوس اطلس، آمازون با کشتی دیگری تصادف کرد. سرانجام در سال 1868 این کشتی بدیمن و بدشانس در ساحل (نیوفوندلند) لنگر انداخت و صاحبانش تصمیم گرفتند آن را به خریداران (قراضه) بفروشند اما این پایان سرنوشت عجیب آمازون نبود. در سال 1872 کاپیتانی به نام (بنجامین بریگز) کشتی آمازون را پس از سالها بیکار ماندن خریداری نمود و به همراه خانواده‌اش به سوی دریای مدیترانه حرکت کرد. او قبل از حرکت نام کشتی را به (مری سلست) تغییر داد...!

 

 

شبحی با چشمان گریان

 

روزینا دسپارد در خانه پدریش در چلتهام,انگلستان آماده خواب شده بود.وقتی لباس خواب را پوشید صدای پای مادرش را از پشت در شنید. اما وقتی در را باز کرد راهرو بیرون خالی بود. به درون راهرو سرک کشید وزنی را دید که لباس سیاه بر تن دارد و دستمالی به صورت گرفته و پای پله ها خاموش ایستاده است. بعد از چند ثانیه زن از پله پایین رفت. شمع در دست روزینا خاموش شد ودیگر چیزی ندید. شروع ماجرا در ژوئن 1882 بود و هفت سال پیاپی شیح سیاهپوش توسط اعضا خانواده مکرر دیده شد . حال شبح مثل یکی از اعضا خانواده شده بود. روزینا سعی کرد با شبح گفتگو کند اما هر بار شبح سرش را پایین می انداخت و ناپدید می شد . مراسم شام در خانه دسپارد تبدیل به مراسم اعصاب خرد کنی شده بود زیرا شبح بر دو نفر از حاضرین ظاهر می شد وبر بقیه ناپدید می ماند. گاه او در میان دو میهمان که مشغول صحبت بودند ظاهر می شد . یکی از آنها آن را میدید و گفتگو مبدل به حرف های بی سر وته می شد روزینا وپدرش که شیح بر آنها ظاهر می شد نمی توانستند با او رابطه برقرار کنند. تمام ظاهر شدن ها بدقت توسط روزینا یاداشت می شد او سعی داشت تا هویت شبح را حدث بزند . کسی که بیشتر ازهمه مشخصاتش با شبح یکی بود خانم "ایموژن سوبین هو" معشوقه صاحبخانه قبلی بود که بعد از مشاجره ای از خانه اخراج شده بود و در فقر وفلاکت در سال 1878 در گذشته بود. ظهور شبح بعد از یک جلسه ظهور اشباح در سال 1889 متوقف گشت. این ماجرا اگرچه در آن زمان توجه بسیاری را برانگیخت و توسط انجمن تحقیقات روح بدقت مورد مطالعه قرار گرفت فقدان شواهد بیشتر موضوع را از اهمیت انداخت و همگان آنرا به فراموشی سپردند. اما در سال 1958 واقعی شگفت رخ داد. مردی که در نزدیکی آن خانه می زیست شبی از جابرخاست و زنی را در قاب پنجره مشاهده کرد. او لباس دوران ویکتوریا را بر تن داشت سرش را پایین انداخته بود. وبه نظر می رسید به تلخی در دستمالی که بصورت گرفته بود می گریست وقتی مرد از ترس فریادی کشید زن ناپدید شد . مرد چیزی از شبح نشنیده بود و علاقه ای به مسائل فوق طبیعی نداشت بعد از آنکه زن بارها دیده شد که در اتاق ها وپله ها سرگردان بود و گاه به تلخی می گریست. پیدا بود که گذشت زمان آلام او را تسکین نداده است . اما اینکه چرا خانم محل ظهورش را تغییر داده هرگز معلوم نشد ..

 

 

کشتی تایتانیک و نفرین فراعنه

 

همه ما حتما در مورد کشتی تایتانیک و غرق شدن اون چیزایی خوندیم  و دیدیم ولی اینکه چه جوری این کشتی بزرگ که همه اونو جاوید و غرق نشدنی می دونستند 

با کوه یخی برخورد کرد و غرق شد به جز علل فیزیکی که برای غرق شدن این کشتی بیان شده یه علت متافیزیکی هم برای اون بیان شده که  مربوط به نفرین فراعنه هست طبق نوشته های موجود در اهرام مصر اشخاصی که بخواهند به جنازه های مومیایی شده خانواده فرعون نظری داشته باشند به عذابی جاوید مبتلا می گردند که بعضی از مصر شناسان براین باورند که تاتموس سوم یکی از فراعنه مصر جهت ایجاد رعب و وحشت در میان مردم مان ان عصر و جلوگیری از مقبره ها به کاتبان دستور داده بود تا در کتیبه های  سنگی متن نفرین نامه وی را حک کنند 

در سال 1911 میلادی تاجری فرانسوی به نام رنه موروا که در کشور انگلستان به کار تجارت اشیای قدیمی مشغول بود و در زمینه صنعت کشتی سازی نیز سرمایه گذاری می کرد به همراهی کاپیتان اسمیت ومهندس اندروز به مصر می روند بر حسب تصادف در انجا شاهد خرید و فروش تابوتی قدیمی متعلق به معبد امون  می شوند 

که در قرعه کشی شرکت می کنند و این تابوتو خریداری می کنند این تابوت ارزش هنری زیادی داشت و دارای حکاکی های نفیسی بود و درون ان جنازه مومیایی شده همسر فرعون شانزدهم مصر بود و دیواره های تابوت از طلا و عاج بر روی سنگ ساخته شده بود موروا از خریدش خوشحال بود و انرا پیک خوشبختی خودش می دانست ولی برخلاف نظرش از زمانی که ان تابوت به زندگی او وارد شد دچار بدبختی ها و تیره روزی های بی شمار شد هنوز چند روزی از خرید ان نگذشته بود که بر اثر گرفتگی لوله تفنگش دست راستش مجروح وقطع شد مغازه اش در اتش سوخت و دچار بیماری سل شد و در عرض یک ماه بطور کلی بد بخت و ورشکست شد

مورو اپس از فکر کردن زیاد متوجه تابوتی شد که خریداری کرده بود و با خود فکر کرد که این گرفتاریها درست پس از خریدن این تابوت شروع شده اند و بسراغ ان رفت بمحض نزدیک شدن به تابوت از ترس بر جای خود میخکوب شد غیر قابل باور بود و لی حقیقت داشت موقعیکه انرا خریداری کرده بود ساعتها به تصویری که روی تابوت حکاکی شده بود نگاه کرده بود تصویر دارای لبخند و چشمانی بسته بود . اما این بار فرق می کرد چشمان تصویر باز بود و هیچ نشانه ای از تبسم بر ان نبود و گویی با نفرت بر او نگاه می کرد .پس تصمیم به فروش ان گرفت ولی نمی خواست در این کار عجله به خرج دهد و به قیمت پایین بفروشد. در همسایگی خانه او بیوه

ثروتمندی بود که از زمان مراجعت او از مصر هر روز به خانه انها می امد و ساعتها در مورد مصر و تمدن کهن با او صحبت می کرد انگونه که بعدها خانم همسایه در اخرین ساعات مرگش به کشیشی که به بالینش حاضر شده بود گفت که وقتی به خانه موروا رفتم دیدم که ا. بر جای خود خشک شده و به چشم های تصویر روی تابوت خیره شده اولش فکر کردم در همان حالت مرده است ولی زمانیکه نزدیک شدم متوجه لرزش خفیف بدنش شدم فهمیدم دچار شوک شدیدی شده پشتش را مالیدم و به زور یک فنجان قهوه به او خوراندم . پس از بیست دقیقه موروا به حالت عادی برگشت و با گریه گفت چشمان تصویر باز شده و روح ملکه در این اتاق قدم می زند من که به بد شانسیهای یک ماه قبل او واقف بودم گفته هایش را از روی فشار عصبی دانستم و برای انکه خونسردی و ارامش را به او باز گردانم گفتم: در مورد مومیایی تو اشتباه می کنی و برای اینکه خیالت ازین بابت راحت باشد من حاضرم انرا به قیمت خوبی از تو بخرم انتظار برخورد شدیدی از جانب وی را داشتم چون دو هفته قبل در مورد فروش ان صحبت کرده بودیم وی برخورد تندی نشان داده بود با شنیدن این حرف جان تازه ای پیدا کرد و بدون انکه مبلغ پیشنهادی را بشنود گفت باشد انرا به تو فروختم  در ان لحظه خیلی احساس خوشحالی می کردم ولی ای کاش هرگز انرا نخریده بودم. موروا با فروش تابوت تمامی بدبختی هایش را نیز به خانم بیبسکو انتقال داد.همانروز ورود مادرش از پله ها سقوط کرد و نخاعش قطع شد مردی که قرار بود با او ازدواج کند بی هیچ بهانه ای کنار کشید و او را تنها گذاشت مرغ و خروسهایش بصورت دست جمعی مردند . سه سگ گرانبهایش در یک لحظه هار شدند و بطرف یکدیگر حمله کردند و در نهایت انها را با تیر خلاص کردند و خود خانم بیبسکو هم به بیماری جذام مبتلا شد و با زجر فراوان در گذشت.کشیش تگنر که در اخرین لحظات بالای سر خانم بیبسکو بود پی به این راز مخوف برد و پاپ اعظم را در جریان امر گذاشت و طبق دستور کلیسا می بایست هر چه زودتر به اهرام مصر باز گردانده شود و ماموریت انتقال ان به کشیش سپرده شد. موروا دو روز بعد از مرگ خانم بیبسکو در گذشت و تحقیقات بعدی نشان دادند که فروشنده اصلی نیز چندی قبل بر اثر یک اشتباه فوت کرده است. اما مادر علیل خانم بیبسکو که تنها وارث وی بود اعلام کرد که جنازه مومیایی و تابوت انرا به موزه مردم شناسی لندن اهدا می نماید . مسئولان این موزه با خوشحالی قبول کردند و انرا به موزه انتقال دادند

فاجعه های پیش بینی نشده  ان مومیایی پایانی نداشت و برای دست اندر کاران ان موزه نیز درد سرهایی  فراهم کرد بعنوان نمونم نقاش ایتا لیایی بنام امیل کانتینی در طول شش ماه تلاش چندین بار خواست از تصویر ملکه مصری تابلویی تهیه کند و هر بار بدلایل نا معلومی موفق نشد و اخرین بار که تصویر را تمام کرد و سوار درشکه شد تا انرا به گالری نقاشی اش ببرد در بین راه ناگهان چیزی متحرک و سفید از اسمان بر بالای سر درشکه نمایان شد و موجب رم کردن اسبها شد و تابلو کاملا تخریب شده بود و فقط چشمهای ان سالم مانده بودند که به وضع تمسخر امیزی بوی می نگریست. اتش سوزی موزه لندن نیز در سال 1911 یکی از رویدادهایی است که هنوز علتش مشخص نشده و عده ای بر این باورند که به علت وجود تابوت در این موزه صورت گرفته چرا که در هنگام وقوع فاجعه شبحی را در حال پرواز در بالای این موزه دیده اند. دیگر برای مسئولان موزه جای درنگ نبود و باید از شر این تابوت خلاص  می شدند با تلگرامی فوری موضوع را با موزه مصر شناسی نیویورک مطرح ساختند . پرفسور اچ . دی . زیگلز کارشناس مصر شناسی در ان عصر توانست دست اندر کاران موزه نیویورک را متقاعد سازد که گفته های انگلیسیها از خرافات سر چشمه گرفته است و اخر سر انان در پاسخ به تلگراف اعلام نمودند که ملکه مومیایی شده را با  کشتی تایتانیک به امریکا بفرستند تا در این موزه نگهداری شودو مطمئنا ان ملکه از بودن در کنار سایر نمونه های مصر باستان خوشحال خواهد شد و دست از بازیگوشیهایش بر خواهد داشت. این پایان ماجرا بود و

تابوت فوق به کاپیتان اسمیت و مهندس اندروز سپرده شد تا بوسیله کشتی تایتانیک به امریکا برده شود این دو تنها کسانی بودند که در انروز از چگونگی خریدو حمل ان با خبر بودند و بنا بر ترسی که از تهمت قاچاق کالا و میراثهای فرهنگی سکوت را تر جیح دادند و کشتی تایتانیک غرق شد و ملکه مصری توانست از دو دشمن قدیمی خود نیز انتقام بگیرد . ایا می توان همه این رویدادها را بر حسب تقاطع زمان و تصادف گذاشت اگر این طور باشد پس موضوع شبح که بارها مشاهده شد چگونه می توان توجیه کرد؟