تاریخ ساخت:2019

نویسنده:  

تعداد صفحات: 425

ژانر:فانتزی ترسناک






در باره این رمان:

از حفره‌ی توی دیوار نگاهی به بیرون انداخت و سریع حفره رو بست.
- اه چیکار می‌کنی؟ من به تو می‌گم ببین بیرون چه خبره بعد اون وقت تو همین روزنه‌ی نورم می‌بندی…خب یهو بیا تجزیم کن.
طاشکا: اه خانم چی می‌گین؟خب چی کار می‌کردم.. دوباره برگشته؟ باید این حفره رو می‌بستم تا نیاد تو…. من نمی‌دونم این سوراخ چیه؟خونه‌ی هیچ کس از این چیزا نداره بعد اون وقت شما…
نفسم رو با کلافگی فوت کردم… باز شروع کرد یعنی روزی نیست که به این حفره‌ی توی دیوار گیر نده.
من نمی‌دونم این عفریت‌ها چجوری توی این تاریکی زندگی می‌کنن.
به طاشکا که هنوز مشغول غر زدن بود نگاه کردم و گفتم:
- هنوز تموم نشده؟؟ من فقط یک سوال پرسیدم سوال من‌ این همه‌ جواب داشت؟؟
طاشکا: هووف باشه دیگه چیزی نمی‌گم.
- آفرین… خب حالا بهم بگو چجوری دوباره اومده مگه طیکل نابودش نکرده بود؟
طاشکا: خانم اینا که یکی دوتا نیستن خیلی زیادن هر چی هم کشته بشن بازم تموم نمی‌شن مگر اینکه علت وجودشون نابود بشه.
آره می‌دونم طیکل بهم گفته..
مکثی کردم و ادامه دادم.
مثل اینکه رفته صداش که قطع شده.
بدون کوچکترین تعللی از جام بلند شدم
و به سمت در سنگی به اصطلاح خونه رفتم و بازش کردم و رفتم بیرون.
طاشکا: خانم بیاین تو هنوز شیپور خاتمه زده نشده.
- خب که چی؟ می‌بینی که هیچ چیزی نیست و..
هنوز حرفم تموم نشده بود که چشمم خورد به ابری سیاهی که در چند قدمیم ایستاده بود.
این که هنوز هست.
قدم کوتاهی به عقب برداشتم که به سمتم اومد و قبل از اینکه فرصت فرار پیدا کنم دورم حلقه زد.
جیغ بلندی کشیدم.
صدای شخصی رو شنیدم که اسمم رو صدا کرد.

 
دانلود این رمان به صورت pdf