تاریخ ساخت:2016

مدت ساخت:--

نویسنده:علی پاینده

تعداد صفحات:288page

ژانر:درام-اجتماعی

وضعیت:پایان جلد






خلاصه ای از رمان:


این رمان داستانی اجتماعیست در مورد حقایق جامعه ی ایران. حقایقی که همه می دانند اما جامعه با فریب خود و زدن نقاب بر صورت آن را مخفی می کند.

از متن کتاب:

در فکر صبا بودم که یادم رفت از جلوی آن مغازه رد نشوم. ایوب و سعید و چند نفر دیگر آنجا بودند و هر کس کاری انجام می­داد. مردی که
نمی­شناختمش از چهار پایه­‌ی بلندی بالا رفته بود و داشت با سیم‌­های برقی که از زیر سقف آویزان بود وَر می­رفت. مردی دیگر آن طرف­‌تر نشسته بود روی زمین و داشت درون تشت فلزی­‌ای موادی را با هم مخلوط می­کرد. سعید تا مرا دید ناگاه برگشت سمتم و پایش را محکم به زمین کوفت. یک آن انگار بدنم را رعشه گرفت. سعید خندید و من گام‌­هایم را سریع­تر کردم و دور شدم. مغازه­‌ها را یک به یک رد می­کردم و جلو می­رفتم. رجبی را دیدم که با زن و مردی بچه بغل صحبت می­کرد. پیچیدم به چپ و چند مغازه­‌ی دیگر را رد کردم. یک در میان بنگاه بود و بِینِشان مغازه­‌هایی که مدام مستأجرها و شغل­هایشان عوض می­شد، انگار که در این شهر جدید غیر بنگاه هیچ شغل دیگری دوام نداشت...